جمعه، خرداد ۲۷، ۱۳۹۰

عمه

عمه زن مهربانی است اما در عین حال حرف، حرف خودش است، نمی‌دانم واقعن مهربان است یا من این‌طور فکر می‌کنم. هرچه هست من همیشه خوشحال بودم که مامان به هیچ وجه شبیه عمه نیست. عمه هیچ وقت به انتقادهای دخترهایش در مورد لباس پوشیدنش، طلاهایش، که به قول سین انگار کیلویی می‌خرید، نمی‌کرد و خیلی رک می‌گفت "به شما ربطی ندارد"! این برای من که مادرم همیشه در این جور وقت‌ها می‌پرسید "ایرادش چی‌اه عزیزم" عجیب بود. با تمام این حرف‌ها عمه یک اخلاقی داشت که من خیلی دوستش داشتم؛ این‌که همیشه هوای ما دخترها را داشت. وقت‌هایی که ما بچه‌ها بازی می‌کردیم یا وقتی بزرگ‌تر شدیم حرف می‌زدیم و گاهی حتی بالش‌بازی می‌کردیم- که همان زدن هم‌دیگر با بالش بود- عمه همیشه به پسرها می‌گفت که شلوغ نکنند. این برای من خیلی دوست‌داشتنی بود. جیغ می‌زدم، هرچه‌قدر می‌خواستم سروصدا می‌کردم و یک نفر دیگر مورد شماتت قرار می‌گرفت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر