سه‌شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۹

دخترک

به زودی هفت ساله می شود. دختر زیبا و شیرین زبانی که تجلی روح پاک و حساس آدمی ست. گاهی به مادرش حسودی می کنم که موجودی چنان دوست داشتنی دارد! در عین حال که کودکانه برخورد می کند بسیار عاقل و قانع است. یادم می آید که سه سال پیش که درخت گردوی حیاط شان را قطع کرده بودند گریه می کرد و می گفت چرا قطعش کردید؟ خیلی خوشگل بود! تا به آن روز کسی را ندیده بودم که برای یک درخت گریه کند آن هم با صدای بلند. حالا که این چیزها را می نویسم فکر می کنم که وقتی برگردم حتمن بزرگتر شده است. بعد چیزی مثل یک نگرانی- که این روزها دارد بخشی از زندگی هر ایرانی می شود- می آید و مرا وادار می کند به آینده این دخترک دوست داشتنی فکر کنم. چه چیزی در ایران در انتظار اوست؟ آینده روشن! برای تمام کودکان ایرانی نگرانم. امیدوارم روزی همه شان را شاد و آزاد ببینم.

دوشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۹

نقل مکان

بعد از چند ماه سعی و تلاش، حرف زدن با مردمی که نمی شناسم شان، با بچه هایی که توی school می بینم شان، تازه تازه داشتم چند تا دوست خوب پیدا می کردم. گاهی تا دو ساعت با این زبان الکن با هم حرف می زدیم و لذت می بردیم. حالا باید هر چیزی که این جا به دست آوردم بگذارم و بروم به یک شهر خیلی کوچک. احساس عجیبی دارم. دلتنگم. دوست ندارم باز هم این پروسه دوست پیدا کردن را تکرار کنم. از ایران که می آمدم این قدر دلتنگ دوستانم نبودم که حالا هستم. شاید به خاطر این که مطمئن بودم روزی برخواهم گشت و دوباره همه شان را خواهم دید، اما اینجا فکر می کنم دارم از دست می دهم شان، آن هم بعد ازتحمل چند ماه تنهایی.

سه‌شنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۹

ترکیه

امروز وقتی من با دو همکلاسی ترکم با هم هم گروه شدیم راجع به eurovision سر صحبت باز شد. بعد هم یکی شان گقت ترکیه دارد وارد جنگ سیاسی با اسرائیل می شود. من هم چون داشتم صحبت می کردم صادقانه گفتم ترکیه نباید کار اشتباهی بکند. باید مراقب باشد، سرنوشت مردمش و عضویت در اتحادیه اروپا مهم تر است. نباید با حماس سر و سری داشته باشد. در کشتی آنها کسانی از اعضای حماس بوده اند که بیشتر شبیه تروریست ها هستند. آن یکی ناگهان برآشفته شد و گفت تو نمی توانی بگویی آنها تروریست بوده اند. دیدم سوتفاهمی شده که خودمم مسبب اش بوده ام برای همین خواستم توضیح دهم که اصلا نگذاشت حرفم تمام شود. برخوردش عجیب بود. با همه این ها اضافه کردم که من از کشوری هستم که به خاطر این مسائل ضربه خورده است و او جواب داد که نمی توانی ایران و ترکیه را با هم مقایسه کنی. گفتم چرا؟ اینجا بود که معلم زبانمان آمد و با آمدن او صحبت ما ناتمام ماند. بعد از یک هفته این موضوع باعث شد که دوباره به خودم، رفتارم و طرز صحبت کردنم فکر کنم، به اینکه آیا نباید با مردم راجع به کشورشان صحبت کرد! باید محتاط تر باشم! در رفتارت با افراد با ملیت های مختلف چه چیزهایی نباید گفته شود؟ آیا حرف من واقعا بد بوده؟ و سوال های دیگر.