سه‌شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۹

دخترک

به زودی هفت ساله می شود. دختر زیبا و شیرین زبانی که تجلی روح پاک و حساس آدمی ست. گاهی به مادرش حسودی می کنم که موجودی چنان دوست داشتنی دارد! در عین حال که کودکانه برخورد می کند بسیار عاقل و قانع است. یادم می آید که سه سال پیش که درخت گردوی حیاط شان را قطع کرده بودند گریه می کرد و می گفت چرا قطعش کردید؟ خیلی خوشگل بود! تا به آن روز کسی را ندیده بودم که برای یک درخت گریه کند آن هم با صدای بلند. حالا که این چیزها را می نویسم فکر می کنم که وقتی برگردم حتمن بزرگتر شده است. بعد چیزی مثل یک نگرانی- که این روزها دارد بخشی از زندگی هر ایرانی می شود- می آید و مرا وادار می کند به آینده این دخترک دوست داشتنی فکر کنم. چه چیزی در ایران در انتظار اوست؟ آینده روشن! برای تمام کودکان ایرانی نگرانم. امیدوارم روزی همه شان را شاد و آزاد ببینم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر