دوشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۹

نقل مکان

بعد از چند ماه سعی و تلاش، حرف زدن با مردمی که نمی شناسم شان، با بچه هایی که توی school می بینم شان، تازه تازه داشتم چند تا دوست خوب پیدا می کردم. گاهی تا دو ساعت با این زبان الکن با هم حرف می زدیم و لذت می بردیم. حالا باید هر چیزی که این جا به دست آوردم بگذارم و بروم به یک شهر خیلی کوچک. احساس عجیبی دارم. دلتنگم. دوست ندارم باز هم این پروسه دوست پیدا کردن را تکرار کنم. از ایران که می آمدم این قدر دلتنگ دوستانم نبودم که حالا هستم. شاید به خاطر این که مطمئن بودم روزی برخواهم گشت و دوباره همه شان را خواهم دید، اما اینجا فکر می کنم دارم از دست می دهم شان، آن هم بعد ازتحمل چند ماه تنهایی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر