جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۹۰

مامان

در کافه نسشته ام
صدایم می کنی
برمی گردم اما نیستی

قفسه کامواها را می گردم
صدایت را از قفسه پشتی می شنوم
می دانم کاموایی را که می خواستم پیدا کرده ای
می آیم
نیستی

در آینه نگاه می کنم
موهای کوتاه را برانداز می کنم
تو را می بینم

این روزها همه جا هستی مامان!

۱۱ نوامبر ۲۰۱۱
ناردنه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر