دوشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۹

فصل سرد

سال نو شده است و ذهن من هم این جرات را پیدا کرده است که بگوید که سالی که گذشت من در جاهایی که باید خودم تصمیم می گرقتم تحت تاثیر تو تصمیمی گرفتم که در حال حاضر در درست بودنش مرددم. شاید اگر خودم هم به تنهایی می خواستم همان تصمیم را می گرفتم اما نمی توانم خودم را سرزنش نکنم. می توانستم کارهایی انجام دهم که در حال حاضر زندگی ام بهتر از این باشد. کارم را رها کردم. می دانی قسمت تراژیک ماجرا کجاست؟ این که من حس می کنم بعضی کارها را بدون کمک تو نمی توانم انجام دهم. می بینی؟ زنی شده ام که از او دوری می کردم.

آه! عادت های خوب زندگی ام! رهایتان کردم و حالا در آستانه فصل سرد ایستاده ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر